______________________________________________
??? ?? ????? ?? ????? ?? ????? ?????
??? ???? ????? ????? ????? ???? ??? ?? ????? ???? ??
______________________________________________
فلسفه های پشت بام زده، فکرهای همیشه طاعونی
زجر تشخیص زندگی از هیچ، مثل تفکیک قیر از گونی
پرسه ها در هویت چندم، ترس از یک هزارتوی جدید
بین جمعیت جهان گم شد، فردیت های غیر قانونی
تا که این مغزها ورم بکند، تا خوره روح جمع را بجود
تا از این نقطه غم شروع شود، در اشارات گنگ بیرونی ↓
فلسفیدن… و درد را دیدن، فلسفاندن… و درد را خواندن
آخر خط زندگی مرگ است، این مکانیزم شبه سیفونی ↓
مثل دردی به شعرها پاشید، حجمی از دانش جهان کم شد
بَعد یک خوانش نو از هستی، سنگفرش پیاده رو خونی!
"محسن عاصی"
زنده یاد مهدی اخوان ثالث
من نه خوش بینم نه بد بینم
من شد و هست و شود بینم...
عشق را عاشق شناسد ، زندگی را من
من كه عمری دیده ام پایین و بالایش
كه تفو بر صورتش،لعنت به معنایش
دیده ای بسیار و می بینی
می وزد بادی ،پری را می برد با خویش،
از كجا ؟از كیست؟
هرگز این پرسیده ای از باد؟
به كجا؟وانگه چرا؟زین كار مقصد چیست؟
خواه غمگین با ش،خواهی شاد
باد بسیار است و پر بسیار ،یعنی این عبث جاریست.
آه باری بس كنم دیگر
هر چه خواهی كن،تو خود دانی
گر عبث یا هر چه باشد چند و چون،
این است و جز این نیست.
مرگ می گوید:هوم!چه بیهوده!
زندگی می گوید اما
باز باید زیست،
باید زیست،
باید زیست....